به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانم به تن چون روح می مانی، بمانی زنده می مانم خیال است آنکه بی یادت زمانی بگذرد بر من بجز نام تو هر نامی، بجز راه تو هر راهی گهی یادت به سر دارم، گهی نامت به لب دارم بلا تشبیه میگویم بدانی حال و روزم را به حکم حاکم چشمت بفرما اذن کارم را فدای تاری از مویت تمام هستی آتش از : وحید مباشری
محال است آنکه از رویت زمانی رو بگردانم...
دل از دستم رها می شد اگر پایش نمی بستم
ز شرمت دل نهان کردم که عیبم را بپوشانم
اگر گفتم غلط گفتم، اگر رفتم پشیمانم
دمی خاموش خاموشم، دمی دیگر خروشانم
که چون چشم تو بیمارم، که چون زلفت پریشانم
بلا را از نگاه تو بگیرم یا بگردانم
به پیشت بهر قربانی تمامش را بسوزانم
- نویسنده : Tahereh.Jalali
- بازدید : 999بار
- انتشار : پنج شنبه 4 شهريور 1394برچسب:وحید مباشری, - 23:49